بیگانگی نمادین و انفعال ملی (تحلیلی بر گسست مردم از مفاهیم ملی در سایهی نارضایتی از حاکمیت)
---
در طول تاریخ معاصر ایران، همواره نیروی اجتماعی ـ یعنی مردم ـ در برابر از دست رفتن منابع و منافع ملی ایستادگی کردهاند. این واکنش، پدیدهای طبیعی و قابلدرک است؛ زیرا هر جامعهای در مواجهه با خطر تهدید یا از دست دادن داراییهای جمعی خود، فارغ از اینکه غریزی یا آگاهانه باشد واکنشی از خود بروز میدهد.
اما این پدیده در ایران فراز و فرودهایی داشته که برای درک بهتر آن، نیاز به دستهبندی تاریخی-تحلیلی داریم.
در تحلیل چنین موقعیتهایی، میتوان چهار سناریوی اصلی را تعریف کرد و با لحاظ احتمال اجرا یا عدم اجرا، آنها را بهصورت زیر دستهبندی کرد:
1. دولت یا حاکمیت با یک یا چند کشور خارجی مذاکره میکند و نتیجه اجرا میشود.
نمونهی تاریخی: جدایی بحرین در سال ۱۳۵۰.
در این واقعه، دولت پهلوی با بریتانیا مذاکره کرد، و پس از روندی دیپلماتیک، بحرین از ایران جدا شد. با وجود برخی مخالفتها، این توافق به اجرا درآمد.
2. دولت یا حاکمیت با یک یا چند کشور خارجی مذاکره میکند اما نتیجه اجرا نمیشود.
نمونهی تاریخی: قرارداد ۱۹۱۹ بین وثوقالدوله و بریتانیا.
این قرارداد که در آن ایران عملاً تحت قیمومیت بریتانیا درمیآمد، با مخالفت شدید مشروطهخواهان، روشنفکران، علما و مردم روبهرو شد و در نهایت، هرچند امضا شد، هیچگاه به مرحلهی اجرا نرسید.
3. حکومت خارجی بدون دخالت مستقیم دولت یا حاکمیت اعمال نفوذ میکند اما اجرا نمیشود.
نمونهی تاریخی: قرارداد نفت شمال با شوروی در سال ۱۳۲۵.
پس از جنگ جهانی دوم، شوروی در مناطق شمالی ایران باقی ماند و تلاش کرد امتیاز نفت شمال را بگیرد. اما با فشار افکار عمومی، مخالفت نمایندگان مجلس و مخالفت ملی، این امتیاز از سوی مجلس پانزدهم در سال ۱۳۲۶ رد شد و شوروی ناچار به عقبنشینی شد.
4. حکومت خارجی بدون دخالت مستقیم دولت ایران اعمال نفوذ میکند و این اعمال اجرا میشود.
نمونهی تاریخی: قرارداد ۱۹۰۷ بین روسیه و بریتانیا.
در این قرارداد، بدون اطلاع یا رضایت دولت ایران، کشور به دو منطقهی نفوذ میان روسیه و بریتانیا تقسیم شد. مردم و حکومت ایران هیچ نقشی در تصمیمگیری نداشتند و عملاً نقض حاکمیت ملی صورت گرفت.
با تحلیل این چهار سناریو درمییابیم که صرف حضور یک نیروی اجتماعی منتقد یا معترض، ضامن جلوگیری از اجرای توافقات ضدملی نیست. بنابراین پرسش اصلی اینجاست:
چه عواملی باعث میشود که با وجود نیروی اجتماعی، گاهی این اعمال و توافقات اجرا شوند و امتیاز ملی از دست برود؟
پاسخ در نوع واکنش مردم نهفته است.
مردم در موقعیتهای مختلف اینچنینی، سه نوع واکنش اصلی نشان میدهند:
1. اعتراض و مقاومت مؤثر: که مانع از اجرای طرح میشود ( مانند قرارداد ۱۹۱۹ و یا جنبش ۱۸۹۱ تنباکو )
2. اعتراض و مقاومت بینتیجه: که علیرغم مخالفت عمومی، طرح اجرا میشود (مانند قرارداد ۱۹۰۷ )
3. انفعال عمومی: که مردم واکنش سازمانیافتهای نشان نمیدهند و طرح بدون مانع مستحکمی اجرا میشود ( مثل جدایی بحرین )
پرسش کلیدی این است که: چه میشود که مردم منفعل میشوند و حتی در برابر امتیاز از دست رفته، پیگیر یا معترض نیستند؟
اینجاست که مسئلهی بیگانگی از حاکمیت و ملیت وارد تحلیل میشود.
در بسیاری از مواقع مردم، کشور و میهن را کاملاً با حکومت و دولت یکی میبینند.
در این نگاه، منافع ملی با منافع حکومتی یکی فرض میشود و ضرر ملت و میهن، ضرر حکومت تلقی میگردد.
وقتی نارضایتی عمومی از حکومت به سطح بالایی میرسد، یک اختلال در ادراک جمعی ایجاد میشود: مردم، از منافع حکومت ـ حتی اگر به نفع میهن باشد ـ ناراحت میشوند و همچنین از ضررهای وارده بر میهن، چون آن را ضرری به حکومت میدانند، خوشحال میشوند.
این وضعیت، مرحلهی حاد بیگانگی نمادین است.
اما ریشهی ملیت چیست؟ ملیت مفهومی است که از دل نمادهای ملی شکل میگیرد؛ مانند:
اساطیر و افسانههای ملی
تاریخ ملی و رویدادهای مهم
قهرمانان ملی
ادبیات و هنر و فرهنگ ملی
مرزها
قومیت ها
تیمهای ملی ورزشی
هر کدام از این عناصر، ستونهایی هستند که بر اساس آنها حس تعلق به "ملت" و "میهن" ساخته میشود.
حال اگر بیگانگی با حکومت به این ستونها سرایت کند، مردم بهمرور از "ملیت" نیز جدا میشوند.
به عنوان مثال، در جامجهانی فوتبال ۲۰۲۲، که چند ماه پس از شروع خیزش سراسری ۱۴۰۱ برگزار شد، بسیاری از رسانهها چهرهی تیم ملی فوتبال ایران را در اذهان عمومی تخریب کردند. فضای مجازی پر بود از حمله به بازیکنان و تیم ملی، و در استادیومهای قطر نیز هواداران ایرانی برخوردهایی سرد و حتی خصمانه با تیم داشتند.
کارلوس کیروش، سرمربی تیم ملی، شکست ۶ بر ۲ مقابل انگلیس را ناشی از فشار روانی شدید ناشی از این فضا دانست.
اما پرسش اینجاست: چه شد که مردم ایران، برد تیم ملی را باخت خود میدانستند و از حذفش خوشحال میشدند؟
پاسخ را باید در همان بیگانگی نمادین جستوجو کرد.
تیم ملی، که در اصل باید نمایندهی یک ملت باشد، در ذهن بخشی از مردم به نمایندهی حکومت تبدیل شده بود.
بنابراین شکست آن، نوعی انتقامگیری از حکومت تعبیر شد.
اکنون که بحث مذاکرات میان ایران و آمریکا در جریان است، شاهد همان الگو هستیم: ایرانی که تا چند سال پیش در معادلات منطقهای یک بازیگر اصلی بود ـ از حضور قدرتمند در سوریه و لبنان تا محور مقاومت در فلسطین ـ اکنون در وضعیت ضعف قرار دارد. ترور سردار قاسم سلیمانی (۱۳ دی ۱۳۹۸)، ترور رهبران حماس و یحیی سنوار، تضعیف حزبالله، و سقوط بشار اسد در سوریه، همه باعث شدهاند که ایران که روزی به قول یووال نوح هراری در کتاب بیست و یک درس برای قرن بیست یک "هژمون منطقه" بود امروز در جایگاه ضعف قرار دارد.
اما نکتهی مهم این است که بسیاری از مردم، بهجای ناراحتی از این ضعف و اجبار به مذاکره آن هم با دست خالی، احساس خوشحالی میکنند.
چرا؟ چون "ایران" در نگاه آنان، "جمهوری اسلامی" است و ضرر جمهوری اسلامی، در ذهنشان سود تلقی میشود؛ حتی اگر آن ضرر، به ضرر کل کشور تمام شود.
اینجا دیگر فقط مسئلهی سیاست نیست، بلکه مسئلهی گسست عاطفی با وطن است.
اول شکست یک نماد ملی، شادی میآورد. بعد شکست کشور، احساس پیروزی میآورد. و در نهایت، مرگ حس تعلق به میهن رخ میدهد.
این همان نقطهی اوج بیگانگی نمادین است؛ جایی که "حکومت" و "ملت" آنقدر از هم جدا شدهاند که مردم دیگر چیزی از مفهوم "ما" احساس نمیکنند و اینجا صدای زنگ خطری برای میهن و آینده اش به صدا در میآید.
---
اشکان رفیعی – بیست و چهارم فروردین ماه هزار و چهارصد و چهار